Cry's Blog

ما عظیم تر از آنچه هستیم که می اندیشیم ...

ما عظیم تر از آنچه هستیم که می اندیشیم ...

Cry's Blog

بلاگ " شوالیه " ، متفاوت ترین بلاگ من خواهد بود . ممکنه شما توی این بلاگ دچار گیجی بشید اما عیبی نداره ، بهتون قول میدم عادی میشه براتون ! اما حالا چرا " شوالیه " ؟ خب راستش دیگه برام اسم بلاگ مهم نیست ، مهم نوشته هامه که شما میخونید و بهم فکر میکنید ، " شوالیه " رو هم چون در فارسی و انگلیسی از کلمه ش خوشم میاد قرار دادم بعنوان اسم بلاگم که ممکنه بعدا تغییرش بدم دوباره . اما اسم من محمد مهدی هست و با اسم مستعار Leo ( لـئــو ) و Cry ( گریه ) شناخته میشم . دلایلش رو هم لازم نمیدونم اینجا توضیح بدم . تازه هم دارم با فرهنگ بلاگ نویسی آشنا میشم و امیدوارم نظرات گرمتون رو از نوشته های سرد و بی روح من دریغ نکنید .
راه های ارتباط با من :
ایمیل : lvlr_@live.com
ایمیل : Mr.Cry@my.com
Telegram تلگرام : MrCry@

بسم الله الرحمن الرحیم

مثل اینکه باز هم این افکار و حرکات ما بوی محرم گرفت و اسم و رسم ما ثبت شد در لیست مسافران حرم بهشت آفرین حسین جان علیه السلام ... اگه رفتیم که رفتیم و اینبار دست پُر ( باید ) برگردیم اگه برگردیم ...

عاشقانت میفروشند عشق را غم میخرند          دل به پای روضه میریزند ماتم میخرند

بـاز هــم شـیــر حـلال مـادران تـاثـیـر کرد            بـچـه هـا دارنـد از بـازار پـرچم میخرند

مثل خاروخَس در این سیل به راه افتاده ایم            باز دَرهَم آمدیم و باز دَرهَم میخرند

         اینطرف گریان شدیم و آنطرف آباد شد              اشک کالایی است که در هر دو عالم میخرند

گریه بر مظلوم تکوینا تقرب آور است                  در حسینیه مرا حتی نخواهم میخرند

مطمئنا روضه ای یا گریه ای در کار هست            هر کجا عصیانی از فریاد آدم میخرند

   گریه کن زهراست ما تنها سیاهی لشگریم          باز با این حال ادای گریه را هم میخرند

لـــــــــــــــبـــــــــــــیــــــــــــــک یــــــــــــــــــــــــا حـــــــــــســـــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــن علیه السلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۷
Mohammad Mahdi

بسم الله الرحمن الرحیم

زیبایی با خود بودن

دست در دست باد پرواز میکند ... خاطره ها را میشکافد و به عمق وجود زندگی میرسد و ملاقاتی عجیب را رو در رو میبیند ... به گفته ی خودش محبت است .. او می گفت : خیلی ها در راه در تارهای غم به مانند پروانه ای نا امید به دام می افتند و بلعیده شده و خودشان را پایان میدانند ... ... ... او می گفت امید داشتن مانند خورشیدی که فقط به فکر ذوب کردن یخ باشد .. آن تارها را آب کرده و از بین میبرد ... حرف هایش را میشود باور کرد .. او این راه را رفته و برگشته ... پس دیده و شنیده است .... پس تجربه کرده و بر گشته است .. .. .. .. این ها زاده ی خیال بافی های اوست اما حقیقت دارد ... آری ! آری ! درست شنیدید ! حقیقت دارد ... در افکارش میماند و به خود میفهماند که وجود دارد ... ... او انسان گذشته است و او همچنان ماجراجو است و به زندگی می اندیشد ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۰:۰۹
Mohammad Mahdi

بسم الله الرحمن الرحیم

- مرگ بر آمریکا -

- مرگ بر انگلیس -

- مرگ بر طویله ای بنام اسراییل -

- مرگ بر منافق -

- مرگ بر ضد ولایت فقیه -

- مرگ بر آخوند آمریکایی -

- مرگ بر شیعه انگلیسی -

*** الهم عجل لولیک الفرج ***

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۴:۴۲
Mohammad Mahdi

بسم الله الرحمن الرحیم

نجات دهنده می آید

خیلی این روزا تاریکی داره شاخ و شونه میکشه ... بعضی از آدم های ترسو و خود باخته هم به سمتش دارن پناه میبرن .. نمیدونید مگه ؟ تاریکی از غیاب ما ( نور ) ست که جون میگیره ... منجی تنهاست ، اما هست ، جان تاریکی و نور در دستانش هست اما بخشنده است . نجات دهنده صبور است !! نجات دهنده قدرت مطلق اما بخشنده ترین است . نجات دهنده روزی می آید و تاریکی به سایه و سایه به حرارت نابود میشود و میسوزد تا همیشه ... آره این عذاب کسانی است که در غیاب نور با تاریکی هم پیمان شدند و راحتی پیشه کردند ... مرگ هم توانایی آرام کردنشان را نخواهد داشت زمانی که منجی بیاید ... منجی ، نجات دهنده است و نجات دهنده می آید ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۱
Mohammad Mahdi

بسم الله الرحمن الرحیم 

زیبایی با خود بودن

همیشه از کتاب مقدسی سخن میگفت و با نرمی به وصف کردنش می پرداخت ... کتاب را جوری وصف میکرد که می شد فهمید تمام زندگی اش  است ... آن کتاب مقدس نه انجیل بود و نه ترات .. نه قرآن بود و نه چیز دیگر .. این کتاب ، کتاب افکارش و عقاید او بود که سالهاست که آن را نوشته بود و حال زمان مطالعه اش بود ... به سرعت نظرش را عوض میکرد و میخواست به نوشتن ادامه دهد .. اما بی رمقی اجازه نمیداد و دست رد بر سینه ی هوسش میزد ....  همیشه در وصف این کتاب حرف از خستگی و غم و فرار میزد ... اما اینبار همه چیز عوض شده بود و سخن از نشاط و ماندن میگفت ... هرچند قلم .. کتاب .. و میزش میدانستند که بازهم با خستگی حرف از نشاط و ماندن میزند ... خنده میزد و به کنایه های جدید فکر میکرد .. اما نمیخواست استفاده کند ... زمان به کندی  یک خزنده جلو میرفت و او همچنان دست هایش را در بین موهایش گره زده بود و فکر میکرد .... در آرزوی آینده بود ... او میخواست انسان آینده باشد ... این کار را با ریاضت میدانست اما او که نای ریاضت نداشت .... به هرگونه ای که میتوانست با قلم بر روی کاغذهای بی نهایت سفید روبرویش می تازید و گاهگاهی آرام میگرفت ....شاید هنوزم از نوشتن چیزی میدانست ... قلم که خسته نمیشد اما از دست هایش پیدا بود که خسته اند ... نگاه به ساعت نمیکرد .. زمان را به بازی گرفته بود .. کاش میفهمید ...  کاش میدانست .. اما موفق....  او هنوز هم می اندیشید و به کاغذها مینگریست ..... به راستی که افکارش از کجا می آیند ... از آینده ؟ حال ؟ او که انسان گذشته است .... چگونه میتواند از حال و آینده قلم بزند ؟ چشمانی زیبا .... دستهایی عرق کرده و خسته .... سری سنگین از افکار .. دلی پر خون ... فکری لجوج ...  براستی که او مستحق به چنین مجازاتی نبود.... دستش را زیر چانه گذاشته بود ، دستی که قلم را هیچگاه فراموش نمیکند ... به آرامی نگاه میکرد و درد دلهایش را برای کاغذی بی جان میگفت ... کاغذی که هرچند بی جان بود اما از افکار او باردار بود و آنها را در خود میپروراند ..... او اینبار تلسم را شکناند و در اتاق زیر نور منعکس شده ی خورشید فکر میکرد .. .. .. او چشمانش را بست و در فکر مرگ و فردایی خسته کننده به خواب رفت .... غروب را ندیده به خواب رفت ... چشمهایش را بست و به خواب رفت ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۵۵
Mohammad Mahdi

بسم اله الرحمن الرحیم

زیبایی با خود بودن

تا انجا که میتوانست پاسخ سوال ها را میداد .. و جلو میرفت .. نمیدانست به کجا میرود .... هرچند میخواست ادامه ندهد اما بالاخره باید پایان را درک میکرد ... حرف از یأس و نا امیدی در ذهنش نبود ... اینبار آرام و دل آسوده بر زیر سایه ی درخت نسبتا بلندی تکیه داده بود و مشغول محاسبات کارهای گذشته .... او انسان گذشته بود .... باد ملایمی که به خنکای یک آب میمانست بر گونه هایش میدوید و موهای خسته اش را هدایت میکرد .... فکر کردن گوشه ای از کار روز مره اش نبود .. او همواره فکر میکرد ... شاید هم همیشه ... باز میدانست که بعضی از کارها را نسنجیده انجام داده است و حرص خوردن از عادات او در این هنگام بود ... تک موی سپیدی در میان موهای قهوه ای نسبتا بورش  خود نمایی میکرد ..... خدا میداند که تکیه دادن به زیر سایه ی آن درخت در بلندای زمان روز در فصل تابستان چه نشاطی به او و روح خسته اش میداد .... شاید او کمی از بهشت را تجربه کرده است .... در هنگام فکر کردن دیدن آن چمن های رقصان توسط باد فکرش را روشن میکرد و نوازش میداد .... آیا دیدن زیبایی ها کم از زیبا بودن است ؟ او به مانند همیشه اسب لجوج حرف هایش را با نظاره بر برگ های سبز آن درخت آرام میکرد و پیاپی در اندیشه ی رام کردنش بود ... زمان برایش زیاد مهم نبود .... او در اشتباه بود اما موفق .... کم کم روز به پایانش نزدیک میشد اما افکارش بی پایان .... خورشید هم کم کم داشت لباس نارنجی رنگش را برای اعلام غروبی دیگر به نمایش میگذاشت ... باید به خانه بر میگشت .... ترسناکی غروب آن منظره درست به اندازه ی زیباییش در روز بود و او باید به خانه بر میگشت ..... بلند شد تا برگردد و دستهایش را بغل کرد و بازوهای خود را میمالید تا سرمای غروب را با گرمای دستانش تلافی کند ... در راه خانه به فکر فردایی زیبا و فکرهایی بی پایان بود و غروبی که بارها و بارها تجربه اش خواهد کرد .....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۵
Mohammad Mahdi

بسم الله الرحمن الرحیم

mother's crying

صدای خورد شدن چه کسی می آید ؟

غم ها تا کجا می تازند ؟

دنیایی که عقب مانده ، آینده ای که حسودی می کند و در این میان یک کلمه همه ی این هیاهو را به سکوت میکشاند ....

" مادر "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۱
Mohammad Mahdi

بسم الله الرحمن الرحیم

MrCry

دنیا با تمام خاطره هاش ، من و تنهایی ! چه جنگ نا برابری که تا همیشه در پیش خواهد بود ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۱
Mohammad Mahdi

بسم الله الرحمن الرحیم

cry Im afraid of home

اگه حتی تمام اطرافیانم و حتی کل دنیا مشتاق من باشن ، باز من تصمیم میگیرم که با مرگ دست بدم ! چون از ارباب مرگ روزی شنیدم که " مرگ
تنها قطار یکطرفه به خونه ست "

شاید ترس از اینکه چیزی ندارم که همراهم ببرم و سختی راه و مطمئن نبودن از اینکه تنها عشقم رو بتونم ببینم ، من رو نسبت به ابراز احساسم
نسبت به خونه سرد کرده باشه ، اما کیه که دلش برای خونه تنگ نشده باشه ؟ کیه که دلش برای تنها دلیل همه ی دلتنگی هاش ، تنگ نشده باشه ؟

بعضی وقت ها میخوام برم آخر قصه اما باز هم راضی نمیشم و حتی پایان خودم هم من رو دلگرم نمی کنه ، توی این مسافرت به چیزهایی که
میخواستم نرسیدم ، حتما وقتی برسم خونه تا خدا خدایی میکنه برای همه از شکستی که خوردم تعریف میکنم و شاید چندین جلد کتاب نوشتم !

شاید اونجا هم دوباره با تنهایی زندگی کنم ، شاید دیگه اونجا زندگی با تنهایی تمسخر آمیز و پر از آسیب نباشه ، شاید اونجا باز فرصتی پیش بیاد
که مردم دوباره من رو به اسم گریه صدا کنند ، شاید خدا من رو در آغوش بگیره و بتونم دوباره احساس کنم تمام رسیدن هایی رو که حتی خواب هم
ندیدم و نرسیدم .

من ، گریه ! از خونه می ترسم !

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۸
Mohammad Mahdi

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام و سلام و تا همیشه سلام . خب چند ساعت پیش داشتم به بی خلاقیتی خودم نـِق میزدم که یهو این تصویر زمینه رو درست کردم تا یکم آروم بشم . خنده کار ـه خوبی شده امیدوارم که شما هم خوشتون بیاد . کلا بعید میدونم کسی یه دختر ـه eMo رو ببینه و خوشش نیاد چشمکخنده خب دیگه این شما و این هم والپیپر " like eMo tion "  .

( برای دریافت یا دیدن تصویر در اندازه واقعی روی تصویر کلیک کنید )

eMo - Cry

پ.ن : این تصویر زمینه در اندازه ی 1680 در 1050 درست شده که بنظرم این اندازه بهتر باشه تا اندازه ی 1920 در 1080 . با اینحال اگه کسی توی اندازه ی 1920-1080 خواست ایمیل بزنه براش تغییر بدم سایز رو . Color Mode ـه این تصویر هم CMYK هست . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۱۳
Mohammad Mahdi