Cry's Blog

ما عظیم تر از آنچه هستیم که می اندیشیم ...

ما عظیم تر از آنچه هستیم که می اندیشیم ...

Cry's Blog

بلاگ " شوالیه " ، متفاوت ترین بلاگ من خواهد بود . ممکنه شما توی این بلاگ دچار گیجی بشید اما عیبی نداره ، بهتون قول میدم عادی میشه براتون ! اما حالا چرا " شوالیه " ؟ خب راستش دیگه برام اسم بلاگ مهم نیست ، مهم نوشته هامه که شما میخونید و بهم فکر میکنید ، " شوالیه " رو هم چون در فارسی و انگلیسی از کلمه ش خوشم میاد قرار دادم بعنوان اسم بلاگم که ممکنه بعدا تغییرش بدم دوباره . اما اسم من محمد مهدی هست و با اسم مستعار Leo ( لـئــو ) و Cry ( گریه ) شناخته میشم . دلایلش رو هم لازم نمیدونم اینجا توضیح بدم . تازه هم دارم با فرهنگ بلاگ نویسی آشنا میشم و امیدوارم نظرات گرمتون رو از نوشته های سرد و بی روح من دریغ نکنید .
راه های ارتباط با من :
ایمیل : lvlr_@live.com
ایمیل : Mr.Cry@my.com
Telegram تلگرام : MrCry@

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت : " عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم "

ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود.این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن .

ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ، راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار !

زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد

هفته بعد مرد به خانه آمد ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب و مرتب بود .

همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه ؟

مرد گفت : " بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا،چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم . اما چرا اون لباس راحتی هایی که گفته بودم برایم نگذاشتی ؟ "

جواب زن خیلی جالب بود !

زن جواب داد : لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم ....!!

پ.ن : کلا به هیچکس دروغ نباید گفت ! چشمک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۳۵
Mohammad Mahdi

بسم الله الرحمن الرحیم

knight.blog.ir

در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمی‌دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد. او دارای صورتی زشت و کریه‌المنظر بود.


شاید به خاطر همین خصوصیت هیچکس به سراغش نمی‌آمد و از او وحشت داشتند، کودکان از او دوری می‌جستند و مردم از او کناره‌گیری می‌کردند. قیافه زننده و زشت پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد و بتواند ساعتی او را تحمل نماید. علاوه بر این، زشتی صورت پیرمرد باعث تغییر اخلاق او نیز شده بود. او که همه را گریزان از خود می‌دید دچار نوعی ناراحتی روحی شد که می‌توان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود همانطور که دیگران از او می‌گریختند او هم طاقت معاشرت با دیگران را نداشت و با آنها پرخاشگری می‌نمود و مردم را از خود دور می‌کرد.
سالها این وضع ادامه یافت تا اینکه یک روز همسایگان جدیدی در نزدیکی پیرمرد سکنی گزیدند آنها خانواده خوشبختی بودند که دختر جوان و زیبایی داشتند. یک روز دخترک که از ماجرای پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانه او گذشت اتفاقا همزمان با عبور او از کنار خانه، پیرمرد هم بیرون آمد و دیدگان دخترک با وی برخورد نمود. اما ناگهان اتفاق تازه‌ای رخ داد پیرمرد با کمال تعجب مشاهده کرد که دخترک برخلاف سایر مردم با دیدن صورت او احساس انزجار نکرد و به جای اینکه متنفر شده و از آنجا بگریزد به او لبخند زد.
لبخند زیبای دخترک همچون گلی بر روی زشت پیرمرد نشست. آن دو بدون اینکه کلمه‌ای با هم سخن بگویند به دنبال کار خویش رفتند. همین لبخند دخترک در روحیه پیرمرد تاثیر بسزایی داشت. او هر روز انتظار دیدن او و لبخند زیبایش را می‌کشید. دخترک هر بار که پیرمرد را می‌دید، شدت علاقه وی را به خویش درمی‌یافت و با حرکات کودکانه خود سعی در جلب محبت او داشت.
چند ماهی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه دخترک دیگر پیرمرد را ندید. یک روز پستچی نامه‌ای به منزل آنها آورد و پدر دخترک نامه را دریافت کرد. وصیت نامه پیرمرد همسایه بود که همه ثروتش را به دختر او بخشیده بود ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۱۳
Mohammad Mahdi

بسم الله الرحمن الرحیم

یه نوروز دیگه و یه گذشتن دیگه ، از خیلی وقت پیش ها که سبک زندگی هامون عوض شد و فهمیدم که دیگه تاریکی دلامون و دنیامون یه مرحله بیشتر شده ، دیگه بطور کاملا مصنوعی عید رو تبریک میگم و حالم از عیدی گرفتن و عیدی دادن بهم میخوره . دیگه انگار عید دیدنی رفتن رو هزار بار برام تکرار کردن و خسته ام از این همه پوچی و بی شعوری . دلم میخواد چندین سال چیزی بنام نوروز و عید نباشه تا بتونم یه کوچولو این تکراری بودن رو فراموش کنم و فقط و فقط از بودن در کنار فصل بهار بدون همراهی هیچ مضخرفات دیگه ای لذت ببرم . انگار دلم برای فصل بهار میسوزه و دلم میخواد کنارش باشم تا تنها نباشه . این روزها روانشناسان و روان پزشکان و ... مدام دارن هشدار میدن که باید انسان اجتماعی باشه ، تنها نباشه ، با دیگران صمیمی باشه و ... اما بنظر من تنها بودن برای خیلی ها مساوی ست با پیشرفت و آرامش ، مساوی ست با اذیت نشدن . آره اذیت نشدن به دست یک مشت بی شعور و نفهم ، یک مشت احمقی که فقط تا جلوی دماغ خودشون رو میتونن نگاه کنند که اون هم باید از طبیعت خودشون تشکر کنند که اگه اینجوری نبود و باید کسب میکردن اون رو هم نمیتونستند ببینند . خلاصه بعضی وقت ها اگه نمیشه با کسی دست به دست و همفکر به سمت زندگی کردن رفت باید همدم آسمان و زمینی بشی که کلی تلاش کردند تا این اتفاق ها نیوفته اما دارن شکست میخورن ، نباید تنهاشون گذاشت . 

پس فردا عید تموم میشه با اومدن 13 ب در . من اومدم دارم پست میزارم . انگار همین چند دقیقه پیش بود که من 5-6 تا عید رو تجربه کردم ، انگار همین چند ثانیه پیش بود که من آسیب دیدم و خندیدم و روی خیلی ها تاثیر گذاشتم . پس حق دارم خسته باشم ، مگه نه ؟ دلم یکم ناراحت بود از این اوضاعی که پیچیده است . راستی این رو به همه تون قول میدم که انتظار خوب شدن اوضاع رو نداشته باشید چون تا ظهور همینجوری به سمت تاریکی و نابودی داریم با سرعت حرکت میکنیم ، انتظار این رو نداشته باشید که وضع الان مثل چند سال قبل یا چند هفته قبل یا کلا یه زمانی که در گذشته بوده ، خوب بشه و برگرده . منظورم اینه که کلا دنیا داره تاریک میشه ، تاریک و تاریک تر ... پس بهتره که کم کم وسایلتون رو برای یه سفر در تاریکی مطلق آماده کنید ... ( ای بابا دوباره من از بحث خارج شدم ) .

بر گردیم به عید و نوروز 94 ، برای من امسال هم سال خوبی نبود با اینکه عیدی ویژه ای رو که منتظرش بودم بهم دادن و خدا رو شاکر هستم از این بابت . امسال هم خیلی چیزها رو از دست دادم با اینحال حتی 1 درصد هم ناشکر نیستم چون تن سالم دارم . همین کافیه .  با اینحال من میخوام یه شعار بدم اما شما به عنوان یه حرف تازه و جدید قبولش کنید باشه ؟

امیدوارم سال 94 سالی باشه که با برآورده شدن آرزوهاتون بطرز خیلی زیبایی متعجب و خوشحال بشید .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۲۷
Mohammad Mahdi