بسم الله الرحمن الرحیم
اگه حتی تمام اطرافیانم و حتی کل دنیا مشتاق من باشن ، باز من تصمیم میگیرم که با مرگ دست بدم ! چون از ارباب مرگ روزی شنیدم که " مرگ
تنها قطار یکطرفه به خونه ست "
شاید ترس از اینکه چیزی ندارم که همراهم ببرم و سختی راه و مطمئن نبودن از اینکه تنها عشقم رو بتونم ببینم ، من رو نسبت به ابراز احساسم
نسبت به خونه سرد کرده باشه ، اما کیه که دلش برای خونه تنگ نشده باشه ؟ کیه که دلش برای تنها دلیل همه ی دلتنگی هاش ، تنگ نشده باشه ؟
بعضی وقت ها میخوام برم آخر قصه اما باز هم راضی نمیشم و حتی پایان خودم هم من رو دلگرم نمی کنه ، توی این مسافرت به چیزهایی که
میخواستم نرسیدم ، حتما وقتی برسم خونه تا خدا خدایی میکنه برای همه از شکستی که خوردم تعریف میکنم و شاید چندین جلد کتاب نوشتم !
شاید اونجا هم دوباره با تنهایی زندگی کنم ، شاید دیگه اونجا زندگی با تنهایی تمسخر آمیز و پر از آسیب نباشه ، شاید اونجا باز فرصتی پیش بیاد
که مردم دوباره من رو به اسم گریه صدا کنند ، شاید خدا من رو در آغوش بگیره و بتونم دوباره احساس کنم تمام رسیدن هایی رو که حتی خواب هم
ندیدم و نرسیدم .
من ، گریه ! از خونه می ترسم !